Monday, April 20, 2009

هی فلانی، زندگی شاید همین باشد

یکی از بزرگترین اشتباهاتی که ما آدم ها مرتکب می شویم این است که برای رسیدن به خوشبختی به دنبال موفقیت می رویم. کمتر وقتی هست که فکر کنیم خوشبختی با موفقیت چه فرقی می کند. شاید خیلی وقت ها پیش خودمان فکر می کنیم آدم خوشبخت باید آدم موفقی باشد و یا آدم موفق حتما آدم خوشبختی هست. خیلی وقت ها فکر می کنیم خوشبختی همان موفقیت هست. ولی به نظر من خوشبختی و موفقیت دو مفهوم کاملا متفاوت و در بسیاری از موارد متضاد هستند.

چند ماه پیش، مثل همیشه، حالم از دست این دنیای لعنتی حسابی گرفته بود. داشتم توی مترو با عجله میرفتم که به قطار برسم. وسط شلوغی یک جوانی پرسید کرج از کدام طرف هست؟ گفتم با من بیا. دستش را گرفتم و کشیدم توی قطار. هم سن و سال خودم بود. سر و وضع تر و تمیزی هم داشت. گفتم انگار بچه اینجا نیستی؟ گفت نه. خیلی ساده و بی دست و پا به نظر می رسید. انگار بار اولش بود که آمده بود تهران. گفتم دانشجویی؟ گفت نه. گفتم چه کاره ای؟ گفت توی میوه فروشی کار می کنم. گفتم میوه فروشی برای خودت هست؟ گفت نه. پیش خودم گفتم خوب حتما برای پدرش هست وگرنه جوانی با این سن و سال و تیپ و قیافه پیش آدم غریبه کارگری نمی کند. گفتم مغازه دار آشنا هست؟ گفت نه! گفتم چقدر حقوق میگیری؟ گفت صد و پنجاه تومان! گفتم راضی هستی؟ گفت آره. قبلا یه جای دیگه کار میکردم طرف خیلی اذیت میکرد ولی این صاحب کارم خیلی آدم خوبیه. یه کم دیگه که باهاش حرف زدم دیدم انگار جدا از زندگی راضی هست! همین که صاحب کارش زیاد اذیتش نمی کند و ماهی صد و پنجاه هزار تومان حقوق می گیرد و روزی دوتا سیب گاز میزند فکر می کند زندگی خوبی دارد.

راستش خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. پیش خودم گفتم چرا آدمی مثل این آدم باید اینقدر خوشحال باشد و تو اینقدر از دست زندگی شاکی باشی؟ یک مقداری که با دقت بیشتری اطرافم را نگاه کردم دیدم که این مشکل خیلی از آدم های اطراف ما هست. این حالت افسردگی یا حداقل ناراضی بودن از شرایط، توی قشر دانشگاهی ما و به خصوص دانشجویان دکترا خیلی متداول هست. شاید بشود این مشکل را – کم و بیش – در همه آدم هایی که در اصطلاح آن ها را موفق می نامند دید. به نظر من مشکل از آنجا ناشی می شود که خیلی از آدم هایی که تمام وقت خود را صرف رسیدن به موفقیت می کنند هیچ وقت به اینکه زندگی واقعا چه هست فکر نمی کنند. دائم می خواهند به یک جایی برسند. بعد که به آنجا رسیدند می خواهند به یک جای دیگر برسند. کمتر به این فکر می کنند که بعد که آن موفقیت را به دست آوردیم می خواهیم با آن چه کار کنیم. حتی به این فکر نمی کنیم که همین موفقیت هایی هم که تا حالا به دست آورده ایم به چه دردمان خورده. خیلی احمقانه به نظر می رسد که یک آدم عاقل برای رسیدن به موفقیت تا آخر عمر تلاش می کند و هیچ وقت فرصت لذت بردن از آن را پیدا نمی کند. به نظرم برای خوشبخت بودن اصلا لازم نیست آدم موفقی باشیم. همین جایی هم که هستیم می تواند جای خوشبختی باشد. به قول مهدی اخوان ثالث: هی فلانی، زندگی شاید همین باشد.

2 comments:

Anonymous said...

من یکی از آرزوهای همیشگیم اینه که همه‌ی آدم‌ها اینجوری باشن. از کسی که از اوضاع خیلی شکایت می‌کنه بدم میاد.

وقتی کشور در مسیر توسعه قرار می‌گیره، این «حرص پیشرفت» همه رو می‌گیره. در نتیجه توقعات سریع‌تر از داشته‌ها رشد می‌کند، و آدم به هر جا هم که برسد از زندگی‌اش راضی نیست. متأسفانه این مشکل رایجیه تو ایران.

Mohsen said...

با این موافقم:
توقعات سریع‌تر از داشته‌ها رشد می‌کند